قلم بسیج

فرازی از نامه‌های شهید

همسر عزیزم خواهی نخواهی هه با هم چه زود و چه دیر خدا را ملاقات خواهیم کرد اگر عیار منش زیستیم که سربلندیم تا ابدیت و گرنه چرخ ایام می‌گردد خواه بر وفق مرادمان باشد یا نه ولی می‌توانیم خود را لااقل با آن هماهنگ کنیم گفتم از آن جلو بزنیم که ما را در جرگه صالحان عابد خداجوئی نیست حداقل عقب نمانیم که سرافکندگی است.....
روزها از پی هم می‌گذرند و هرقدم ما را به سوی پایان عمر رهنمون می سازند ره توشه مان خالی است پاهایمان ناتوان است چشمانمان افق‌ها را نمی‌بیند بمانیم و در لجنزار زندگی دنیوی غرق شویم یا همتی برای رفتن بجوئیم. این نه آن است که از زندگی مادی ببریم چرا که فقر از دری وارد شود ایمان از در دیگر رفته است.... یک روز دیگری از عمر بی‌حاصل سپری شد اندوخته که نه بل بر غمهایمان انباشته گردید .اینجا گذشت دهر سیر دیگری دارد هرکه را می‌بینی قصه‌ای و غصه ای را برایت ساز خواهد کرد.... این مردان میدان کارزار از آن ایده و عقیده‌ای که برایش جنگیده‌اند شاید به تعبیری به بدترین وضع زمانه گرفتار آمده‌اند [و] دیگر فکرشان به نماز و رکعات و غیره آن قد ندهد، اما همچنان چون سرسکندر مانده‌اند و بدون تزلزل از امامشان بپرسی جماران را برایت خواهند گفت و از شهیدش بپرسی اشک در گوشه چشمانشان پدیدار خواهد گردید.....
با مظهر تمدن غرب در گردنشان افاضات فیلسوفانه و نجات انسان را سر خواهند داد. اگر انسان به تکامل می‌اندیشد راه و رسم قبیله ما بهترین است همسر مهربانم تو خوب می‌دانی که من از اهل قبیله خودمان عقب افتادم اما کوششی و تلاشی مستمر تا به آن رسیدن و آواز جاودانگی انسان را سرودن. امیدوارم دستم را بگیری تا آخرین طلوع و غروب خورشید حیات چشمانم جستجوگر و دستانم نیازمند دستان تو خواهند بود بر این همه عظمت نمی‌دانم چه بگویم فقط زبانم به یک حقیقت می‌چرخد و آن اینکه همیشه همسفر من باشی.



  • کلمات کلیدی : توشه آخرت، اهل قبیله، همسر، همسفر
  • نوشته شده در  چهارشنبه 87/11/9ساعت  8:24 صبح  توسط حسن بلندی کرویق 
      دیدگاه دیگران()


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    افتخار انتخاب
    چهارمین جشنواره شعر مبعث
    بسیج و امام
    تبریک پیروزی دکتر احمدی نژاد
    پیام
    [عناوین آرشیوشده]