|
ایوب عصاره غم و درد بود سر، فک، چشم، صورت، گردن، قلب، ریه، کمر، دست، کتف، در تمام پیکرش ترکشی وجود داشت بعد از اینکه انگشتان دستش قطع شد، عضلات پشتش را به دستش پیوند زدند او حتی در زمان طاغوت جراحتی در بدنش داشت ساواک او را از بام مسجد جامع تبریز به پائین انداخت، به طوریکه تا مدتها دچار ناراحتی پا بود، اما باز هم صبورانه با ذکر یا ابوالفضل (ع) و یا فاطمه الزهرا (س) سعی می کرد درد را تحمل کند.گاهی اوقات نیز مطلب مینوشت و آنها را برای روزنامههای کیهان، رسالت، جمهوری اسلامی، و .... میفرستاد یادم هست در روستاهای قرهچمن و بوستان مدرسه ساخت. حتی در روستایی یک مدرسه دخترانه به نام فجر تأسیس کرد تا دختران نیز بتوانند ادامه تحصیل دهند. ایوب با 70% جانبازی هیچگاه از پای ننشست و تا پایان عمر به مردم ایران اسلامی خدمت نمود. منبع:مطالب ارسالی از طرف خانواده شهید راوی: همسر شهید |
|
سالها صبر درد با جانش آمیخته بود فریاد زد شهلا تبر را بیاور باید پایم را قطع کنم اشک در چشمانم چرخید، نگاهش کردم آن روز گذشت اما مدتی بعد از شدت درد به طرف آشپزخانه رفت چاقو را برداشت اشک پهنای صورتم را پوشاند التماس کردم اما پایش را روی میز گذاشت و چاقو را به پایش کشید، بچهها را صدا زدم، تا استخوان پایش معلوم بود، آن را با چادر بستیم و با هزاران زحمت او را به بیمارستان رساندیم صبح روز بعد به ملاقاتش رفتم ،پرسید:«چرا پای من زخمی است» حتی به یاد نداشت که روز قبل از شدت درد چه کار کرده یکبار دیگر نیز چاقو را در سینهاش فرو کرد تا ترکش را از سینه بیرون بیاورد تمام لباسهایش خونی بود دوباره اورا به بیمارستان بردم ترس سراسر وجودم را فرا گرفت دوست نداشتم دیگر برایش اتفاقی بیافتد .خدایا کی این درد جانکاه به پایان میرسد؟ منبع:مطالب ارسالی از طرف خانواده شهید راوی:همسر شهید |